دلت میخواهد اسمش را از روی تابوت بخوانی و صدایش کنی، اما انگار اوست که میخواهد غریبهای آشنا بماند تا به حرمت غریبگی پای قول و قرارمان بایستیم. این هم پایان یک میهمانی و تو در میان دنیایی از حرفهای ناگفته با چشمهایت مسافر بهشت را بدرقه میکنی.
گروه زندگی_هانیه ناصری: دوتا سفره بزرگ در سرتاسر حسینیه «اردوگاه شهید مسعودیان» اهواز پهن است و گُله گُله و در گوشه و کنار هم، سفره های دو سه نفره پهن کرده اند. یکی از خادمها میگوید: سلامتی مادران شهدا صلوات!خانمی مسن لنگان لنگان در حالیکه دو نفر دستهایش را گرفتهاند وارد حسینه میشود. با ظاهری ساده و صورتی که هم غیرت دارد، هم غربت. اولش فکر میکنی فرتوت است و از پا افتاده که دستهایش را گرفته اند، اما هنوز چند جمله ای حرف نزده که میفهمی کوهی استوار است و اگر دستهایش را میگیرند برای این است که سهمی از غیرت و شکوه ایستادگیاش را به تبرک بردارند. خلاصه اینکه این دست، بوسیدن دارد!